و تو خیره به غبارهای بلند شده از خاکسترم خیره شده ای.. سکوت کرده ای.. نمی دانم دل من نازک است یا چشمان تو تیز هرچه نگاه به تو میدوزم بند دلم پاره می شود یادم که نیستی ،دوستم هم که نداری، فراموشم هم که کرده ای ، پس چرا من باز هم هر شب برای تو می نویسم ؟! مقصر نبودی عاشقی یاد گرفتنی نیست هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد عاشق که بودی دستِ کم تشری که با نگاهت می زدی دل آدم را پاره نمی کرد مهم نیست من که برای معامله نیامده ام اصل مهم این است که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای نوشتن فقط بهانه ای است که با تو باشم اگر چه این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند . مانده ام به پای تو که دوستت دارم خسته نیستم ، چون که تو را دارم با تو چه دنیایی دارم ، مثل بهشت ساده است ، به سادگی یک قلب، اما پر از غوغا زمانی که همه از عشق فراری بودند عاشقت شدم و هر چه خواستی امروز رسیده ام به عمق قلبت، جایی پر از آرامش اما دلم میخواست تو باشی همه کسم مثل تو که تنهایی مال منی عشقت در قلبم است ، تو مال منی و باور نداری که تنها امیدم به تو است ، کسی از حالم خبر ندارد حالم خوب خوب، همیشه شادم… با تو همیشه هستم ، هستم تا ابد در دل مهربانت آنگاه که من با تو یکی شده ام ، با تو همیشگی شده ام و باز شعری دیگر برای تو ، احساسی دیگر در وصف تو تا زنده ام مینویسم برای تو… دلم گرفته بغض سنگین یک سکوت"نشسته روی دلم" کاش می شد با تو گفت کاش بود فقط یک چاه یک چاه که فریاد کنی تمام دلتنگی هایت را بی هیچ ترسی دور از نگاه تمام کسانی که دوستت دارند و نگرانت هستند این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت ! این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق ! بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم ؟ تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم ؟ روزی که برای اولین بار روزی تو راخواهم بوسید آرامِ آرام لطیف تر از شبنم روی برگ گل روزی کِ گونه هایت خیس شرم شده اند نمیخواهم بترسم این بار کِ مبادا فردا سهم دیگری باشی چون عشق من ناب است همانند عشقی کِ یه کودک به جامدادی اش دارد روزی تو را خواهم بوسید حتی اگر تاوانش جهنم باشد چِ زیباست جهنمی کِ تو درآنی و هر روز از لجِ خدا تورا بوسیدن کسی که نگاهم را در باغچه ی خانه اش بکارد و هرروز به بوته های تشنه ی احساسم آب دهد کسی که از نگاهم بخواند که امروز هوای دلم آفتابی است یاابری و سرد به دیوانگی و بی پروایی کسی که دلم هر روز برایش تنگ می شود دلم کسی را می خواهد که شبیه هیچ کس نباشد! دوست داشتنت را فریاد خواهم زد نَ با حنجره ام با شعرهایی کِ در نبودت بی وزن شده اند وآشفته کِ نه قافیه میپذیرند و نه ردیف دوست داشتنت شرری است کِ بارور میکند احساسم را برای بارش واژه های عاشقانه و طلوع عشقی محبوس شده کِ سال ها در انتظار است و اینگونه برای جاودانگی اش فریاد خواهم زد گفت : بنویس گفتم : از چی ؟ گفت : از هر چی دلت میخواهد گفتم : میترسم میترسم چون هر چه دلم خواست حسرتش بر دلم گذاشته شد نه دیگر، بس است ، از تــو نخواهم نوشت بی خیال اندامت می شوم به خاطر تو هر ستمي در اين دنيا را تحمل مي کنم و غم و دلتنگي را از ياد مي برم به خاطر تو دل خوشي هايم را يکي يکي قاب مي گيرم براي اينکه ببيني بر طاقچه دلم مي گذارم به خاطر تو همه چيز حتي گذشته را فراموش کرده دلم را از وجود تو لبريز مي کنم و لحظه هايم را به تو هديه مي دهم به خاطر تو دوست داشتن را ياد گرفته هر ثانيه در نگاهت " دوستت دارم " را نجوا مي کنم مرا در آغوش بگیر ! که دلم نمی خواهد یک لحظه بی تو در آغوش تنهایی بسوزم و سوخته های خاکستر احساسم اسیر چنگال باد شود احساسی که تنها مال توست وابسته به احساس آتش گونه توست همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند! ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام چقدر سوت و کور است !؟ نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ، نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب است هیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شادی بی تو، بگیر دست مرا با آن دستان مهربانت، به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل مهربانت هستم تا هستی در این دنیای خاموش ، نمیشوی ، حتی یک لحظه نیز از یاد من فراموش! ندیدم تا به حال عشق و صداقت را جز از دل تو، ندیدم تا به حال مهربانی و وفا را جز از قلب مهربان تو، ندیدم یک قلب پاک را جز قلب درخشان تو تا به حال، بیا تا ثابت کنیم به همه معنای یک عشق ماندگار! برمیگردیم به سر خط ، دلتنگی مرا دیوانه میکند تا آخر خط ، گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که بیشتر نیست در این دنیا دیوانه ی تو! آنقـدر نیستـی روزگـار نبودنت را برایم دیـکـتـه می کند دلم خوش نیست خیلـــ ـــی وقــــــت اســــــت ... یه دریا اشک برای ریختن دارم به سراغ من اگر می آیی ، تند و آهسته چه فرقی دارد ؟ تو به هر جور دلت خواست بیا ! مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد مثل آهن شده در تنهایی چینی نازک تنهایی من … ای تنهاترین تنهای شبهای تنهایی من تو تنها کسی بودی که تنهایی هایم را تنها به تو گفتم ! آه ای خدای من چه شبها که تن ها تنها آرامیدند و در تنهایی فریاد دوستت دارم سر دادند … خسته ی نبودنت... خسته از روزهایی که بی تو شب میشود... و شبهایی که بازهم بی تو میگذرد تا که طلوعی و غروبی دیگر بیایند... و باز هم گذر زمانها که بی تو میگذرد... میگذرد و باز هم میگذرد... و فقط اشک باقی میماند دلم براي تو تنگ شده است اما نميدانم چه کار کنم آرام ميگريم حال آدمي را دارم که ميخواهد به همسرِ مُردهاش تلفن کند اما نميکــند چـرا که به خوبي ميداند در بهشت گوشيها را برنميدارند چقدر این دوست داشتن های بی دلیل...خوب است! برای دیدن عکسهای بارانی به ادامه مطلب بروید وقتی می گویم : دیگر به سراغم نیا ! فکر نکن که فراموشت کرده ام . . . یا دیگر دوستت ندارم ! نه . . . من فقط فهمیدم : وقتی دلت با من نیست ؛ بودنت مشکلی را حل نمی کند ، تنها دلتنگترم میکند . . . ! دیگه دستت به نوشتن عاشقانه هم نمیره من سرد... ﻫﻮﺍ ﺳــــــــﺮﺩ... ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺳــــﺮﺩ... ﺗﻮ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳـــــــﺮﺩ... ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﻦ ﺳـــــــﺮﺩ... ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺳـــــــــــﺮﺩ...... ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ؟ هنوز صدای قدم هایت را پشت سرم می شنوم ولی من میگویم دوراهی ها تورا ازمن ربودند روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم.. تنهائی را دوست دارم چون نیست بی وفا تنهائی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام.. تنهائی رادوست دارم چون عشق دروغین درآن نیست. تنهائی رادوست دارم چون در خلوت وتنهائیم در انتظار خواهم گریست وهیچ کس اشکهایم را نمیبیند.. اما از روزی که تو رادیدیم نوشتم.. ازتنهائی بیزارم چون تنهائی یاد آور لحظات تلخ بی تو مردنم است . به من گفت برو گورِت رو گم کن … سکــــوت و صبـــوري ام را... کاش بودی . . . وقتـی بغض مـی کردم . . . فقطـ بغلم مـیکردی و مـیگفتـی . . ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـن . . . اگه گریــه کنـی قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .! فقط همـیــن …!!! به خاطر تو هر ستمي در اين دنيا را تحمل مي کنم و غم و دلتنگي را از ياد مي برم به خاطر تو دل خوشي هايم را يکي يکي قاب مي گيرم براي اينکه ببيني بر طاقچه دلم مي گذارم به خاطر تو همه چيز حتي گذشته را فراموش کرده دلم را از وجود تو لبريز مي کنم و لحظه هايم را به تو هديه مي دهم به خاطر تو دوست داشتن را ياد گرفته هر ثانيه در نگاهت " دوستت دارم " را نجوا مي کنم عشق نمی پرسه تو کی هستی ؟ عشق فقط میگه : تو ماله منی عشق نمی پرسه اهل کجایی ؟ فقط میگه : توی قلب من زندگی می کنی عشق نمی پرسه چه کار می کنی ؟ فقط میگه : باعث می شی قلب من به ضربان بیفته اين روزها از تنهايي نمي هراسم چرا که تو را دارم تنها نيستم چرا که لحظه هايم همه لبريز از وجود تو شده لبخندي شادي بخش تمام سراپاي وجودم را فرا گرفته و دلتنگي با من و قلبم خداحافظي کرده است تو به من و قلبم قول دادي که براي هميشه کنارم مي ماني پس بمان و بگذار عشقت را با تمام وجودم حس کنم مرا در آغوش بگیر ! که دلم نمی خواهد یک لحظه بی تو در آغوش تنهایی بسوزم و سوخته های خاکستر احساسم اسیر چنگال باد شود احساسی که تنها مال توست وابسته به احساس آتش گونه توست برایت دعا می کنم دعا می کنم که هیچ گاه چشمهان تو را در انحصار قطره های اشک نبینم و تو برایم دعا کن که ابر چشمهایم همیشه برای تو ببارد دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم و تو برایم دعا کن که هرگز بی تو نخندم دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچ گاه در دستی به جز دست تو گره ندهم قلبم بی تابانه بهانه ی کسی را میکند که بار سفر بسته و رفته است. رفته و چقدر زود از یاد برده که نگاهی بی صبرانه منتظر نگاه های اوست که چقدر آغوشی تشنه ی بغل های اوست و این قلب دیوانه ی من باید رنج بکشد و صبوری کند. تا از یاد ببرد صاحبش را. تا عشقی که سراسر وجودش را به لرزه می انداخت را فراموش کند. و فراموش کند که روزی کسی بود که برایش زندگی بود. كاري كن كه دنيا و تمام جهان را فراموش كنم من را در آتش ِ عشقت بسوزان بگذار قشنگترين جملات را برايت بخوانم اگر تمام دنيا و جهان را بگردم امکان ندارد عشقي همچون عشق تـــو پيدا کنم هر چه قدر به تـــو بگويم دوستت دارم باز هم براي تو کم است
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
“زبانم لال !”
آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …
و روزی لحظه ای آمد که دیدم
وجودت ، نگاهت ، حرفهایت ، چه زیبا می تابند بر تن من
و بازتابش عشقی است که مرا لحظه به لحظه دگرگون میکند
ساده تر مینویسم، دوستت دارم !
و من زمانی در هیاهوی قلب خویش
با شنیدنش پر از گریه و زاری بودند
در راه داشتنت قدم برداشتم و
حالا از این سرزمین تنها ، من مانده ام و تو و خدا
پس به آن کسی که جز من و تو در بین ماست دوستت دارم
نمیخواستم تنهایی را ، اما تنها تو را میخواستم
نمیخواستم بی کسی را
شدی تنها بهانه ، برای هر دلیل عاشقانه
تنهایی بود در بینمان ، اما جزئی از عشقمان
مثل اینکه من تنهایی در قلب توام
تمام زندگی ام هستی و خبر نداری که بی تو میمیرم…
باور نداری که در قلبم جز تو و عشقت کسی جایی ندارد
نمیدانی که با وجودت به من نفس میدهی
نمیدانی که با نفسهایت به من جان میدهی
و ای همیشه ماندگارم ، ای عزیزتر از جانم
با تو همیشه در اوج آسمانم ، با تو آرام ،
از عشق نمی هراسم آنگاه که تو عشق منی
نمیترسم از رفتنت آنگاه که تو هم عاشق منی…
تنها باور داشته باش عشق مرا ، غرق شو در وجودم و
ببین که لحظه به لحظه نفسهایم تو را میخواهند..
با تو همیشه مستم ، مست چشمهایت ،
هیچکس نمیتواند مرا از تو بگیرد،
و من مال تویی هستم که خیلی وقت است مال منی
من عاشق تویی هستم که خیلی وقت است به دنبال توام….
هوای دلـ ــم
عجیــ ــب برایت گرفتــ ـــه!
من و آسمانـــ ـــی از حرف های نگفـ ــته!
راستی
جسـ ـــارت نباشد
تو کی می آیــــ ــی ...؟!
به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟
سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟
چه زیباست لحظه ای که من به
سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود !
چه زیباست لحظه ای که سر نوشت
با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد!
چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما !
این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ....
و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود !
آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم ؟
سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد ؟
حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم ؟
تو همونی که واسم ، یه روزی زندگی بودی
توی رویاهای من ، عشق همیشگی بودی
آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته
بی کسی عالمی داره ، واسه ما یه عادته
چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو ؟
آخه با چه جراتی به دل بگم نمون ، برو ؟
دل دیگه خسته شده ، به حرف من گوش نمی ده
چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده
بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم ؟؟؟؟
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد حرفهای آخرت را
به خودت و همه گفته باشی
فکرِ برگشتن به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سَرَت بیرون کن
تـــــو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید ، بی تردید
کم می آوری ..
گفت مگر آن را دیده ای؟
گفتم نه در ان سوخته ام
کسی که بداند بعد از هر بار دیدنش باز هم قلبم
اولین نگاه می تپد
می شوم سراپا گوش
پُر می شوم از سکوت و نگاه
دستِ خودم نیست
آنقدر تردی
که می ترسم حتی حرکت پلک هایم
تورا بشکند ...
کــه گاهــی حـــس مـی کنـم
عشــق را نسیـه به مـن داده ای
بی تـابــم !
نقـــد می خــواهـمــت …
و نـمـره ی من باز می شود صـفر !
هنوز نـبودنـت را یاد نگرفته ام …
غمگینم
کسی شاید نمیفهمد
کسی شاید نمیداند
کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی
تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی
عجب احساس زیبایی
تو هم شاید نمیدانی …
کــــــه " بــــــی تابــــــم "
" دلـــ ـــم " تــــــاب میخواهــــــد ...!
و یــــــک هُــ ــــلِ محکــــــم ...
کــــــه دلـــ ـــم " هــُـــرّی " بــــــریــــــزد پاییــــــن ;
هــــــرچــــــه در خـــ ـــودش تلنبــــــار کــــــرده را .........!
یه دل گرفته
یه زندگی پر از خالی
من سرشارم از تنهایی …
مثل همین باران بی سوال
که هی می بارد...
که هی اتفاق آرام و شمرده شمرده می بارد!!
ادامه مطلب
احساس می کنی تموم غربت دینا رو شونه هاته
حس یه پرنده ای که تو قفسه و به اسارت عادت کرده
بال بال می زنی
در قفسو برات باز می کنه که بری
اما ....
دیگه صداتو نمی شنوه
می گه عاشقی هم دوره داره،یه روز تموم می شه
می خزی یه گوشه
بال و پرت می ریزه
دوسش داری اما....
دیگه جایی واسه موندنت نمی بینی
عشق من!
علاقه ام!
فقط تو چیزی بگو عزیزم
بمان و بگو
بگو باز چرت نوشتی و پر غلط و غلوط
چرت گفتن ها را به حساب دلتنگی های من بگذار
که همچون غریبه ای مرا بی تفاوت دنبال می کنی
ومن این چنین پیش خود می پندارم که هنوز …
با گام هایت مسیرمرا دنبال می کنی ولی افسوس …
مرگ بر دوراهی ها ، لعنت بر هرچه بیراهه است
آری به اولین دوراهی که رسیدیم دیگر صدای قدم هایت نیامد
تو رفته بودی همه گفتند که تو عابری بیش نبودی …
لعنت بر دوراهی ها …
تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست..
تمـــــــام روز و شب با بـیقراری
به شوق روی تـــــو بیدار هستم
اگرچه بی غرورم زنده اما
به شـــــــوق لحظۀ دیـدار هستم
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
“زبانم لال !”
به حساب ضعف و بي کسي ام نگذار...
دلم به چيزهايي پاي بند است..
که تـــــو يادت نمي آيد......
ادامه مطلب
Design By : MohammadDesign.IR |