نمی دانم دل من نازک است یا چشمان تو تیز هرچه نگاه به تو میدوزم بند دلم پاره می شود یادم که نیستی ،دوستم هم که نداری، فراموشم هم که کرده ای ، پس چرا من باز هم هر شب برای تو می نویسم ؟! مانده ام به پای تو که دوستت دارم خسته نیستم ، چون که تو را دارم با تو چه دنیایی دارم ، مثل بهشت ساده است ، به سادگی یک قلب، اما پر از غوغا زمانی که همه از عشق فراری بودند عاشقت شدم و هر چه خواستی امروز رسیده ام به عمق قلبت، جایی پر از آرامش اما دلم میخواست تو باشی همه کسم مثل تو که تنهایی مال منی عشقت در قلبم است ، تو مال منی و باور نداری که تنها امیدم به تو است ، کسی از حالم خبر ندارد حالم خوب خوب، همیشه شادم… با تو همیشه هستم ، هستم تا ابد در دل مهربانت آنگاه که من با تو یکی شده ام ، با تو همیشگی شده ام و باز شعری دیگر برای تو ، احساسی دیگر در وصف تو تا زنده ام مینویسم برای تو… دلم گرفته بغض سنگین یک سکوت"نشسته روی دلم" کاش می شد با تو گفت کاش بود فقط یک چاه یک چاه که فریاد کنی تمام دلتنگی هایت را بی هیچ ترسی دور از نگاه تمام کسانی که دوستت دارند و نگرانت هستند بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم ؟ تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم ؟ این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت ! این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق ! روزی که برای اولین بار روزی تو راخواهم بوسید آرامِ آرام لطیف تر از شبنم روی برگ گل روزی کِ گونه هایت خیس شرم شده اند نمیخواهم بترسم این بار کِ مبادا فردا سهم دیگری باشی چون عشق من ناب است همانند عشقی کِ یه کودک به جامدادی اش دارد روزی تو را خواهم بوسید حتی اگر تاوانش جهنم باشد چِ زیباست جهنمی کِ تو درآنی و هر روز از لجِ خدا تورا بوسیدن کسی که نگاهم را در باغچه ی خانه اش بکارد و هرروز به بوته های تشنه ی احساسم آب دهد کسی که از نگاهم بخواند که امروز هوای دلم آفتابی است یاابری و سرد به دیوانگی و بی پروایی کسی که دلم هر روز برایش تنگ می شود دلم کسی را می خواهد که شبیه هیچ کس نباشد! دوست داشتنت را فریاد خواهم زد نَ با حنجره ام با شعرهایی کِ در نبودت بی وزن شده اند وآشفته کِ نه قافیه میپذیرند و نه ردیف دوست داشتنت شرری است کِ بارور میکند احساسم را برای بارش واژه های عاشقانه و طلوع عشقی محبوس شده کِ سال ها در انتظار است و اینگونه برای جاودانگی اش فریاد خواهم زد گفت : بنویس گفتم : از چی ؟ گفت : از هر چی دلت میخواهد گفتم : میترسم میترسم چون هر چه دلم خواست حسرتش بر دلم گذاشته شد نه دیگر، بس است ، از تــو نخواهم نوشت بی خیال اندامت می شوم مرا در آغوش بگیر ! که دلم نمی خواهد یک لحظه بی تو در آغوش تنهایی بسوزم و سوخته های خاکستر احساسم اسیر چنگال باد شود احساسی که تنها مال توست وابسته به احساس آتش گونه توست به خاطر تو هر ستمي در اين دنيا را تحمل مي کنم و غم و دلتنگي را از ياد مي برم به خاطر تو دل خوشي هايم را يکي يکي قاب مي گيرم براي اينکه ببيني بر طاقچه دلم مي گذارم به خاطر تو همه چيز حتي گذشته را فراموش کرده دلم را از وجود تو لبريز مي کنم و لحظه هايم را به تو هديه مي دهم به خاطر تو دوست داشتن را ياد گرفته هر ثانيه در نگاهت " دوستت دارم " را نجوا مي کنم بر وجودم تنها چیزی که غوغا میکند تنها نام تو و عشق توست که از جدایی هاست و از دوریها و تو را در همه چیز جستجو میکنم همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند! ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام چقدر سوت و کور است !؟ نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ، نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب است هیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شادی بی تو، بگیر دست مرا با آن دستان مهربانت، به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل مهربانت هستم تا هستی در این دنیای خاموش ، نمیشوی ، حتی یک لحظه نیز از یاد من فراموش! ندیدم تا به حال عشق و صداقت را جز از دل تو، ندیدم تا به حال مهربانی و وفا را جز از قلب مهربان تو، ندیدم یک قلب پاک را جز قلب درخشان تو تا به حال، بیا تا ثابت کنیم به همه معنای یک عشق ماندگار! برمیگردیم به سر خط ، دلتنگی مرا دیوانه میکند تا آخر خط ، گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که بیشتر نیست در این دنیا دیوانه ی تو! به سراغ من اگر می آیی ، تند و آهسته چه فرقی دارد ؟ تو به هر جور دلت خواست بیا ! مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد مثل آهن شده در تنهایی چینی نازک تنهایی من … یه دریا اشک برای ریختن دارم تو می گذری…من می گذرم آنقـدر نیستـی
روزگـار نبودنت را برایم دیـکـتـه می کند کاش يکي بود .... با تــو هستــم دخــتر خوب!!! دلم خوش نیست خیلـــ ـــی وقــــــت اســــــت ... ای تنهاترین تنهای شبهای تنهایی من تو تنها کسی بودی که تنهایی هایم را تنها به تو گفتم ! آه ای خدای من چه شبها که تن ها تنها آرامیدند و در تنهایی فریاد دوستت دارم سر دادند … خسته ی نبودنت... خسته از روزهایی که بی تو شب میشود... و شبهایی که بازهم بی تو میگذرد تا که طلوعی و غروبی دیگر بیایند... و باز هم گذر زمانها که بی تو میگذرد... میگذرد و باز هم میگذرد... و فقط اشک باقی میماند
آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …
و روزی لحظه ای آمد که دیدم
وجودت ، نگاهت ، حرفهایت ، چه زیبا می تابند بر تن من
و بازتابش عشقی است که مرا لحظه به لحظه دگرگون میکند
ساده تر مینویسم، دوستت دارم !
و من زمانی در هیاهوی قلب خویش
با شنیدنش پر از گریه و زاری بودند
در راه داشتنت قدم برداشتم و
حالا از این سرزمین تنها ، من مانده ام و تو و خدا
پس به آن کسی که جز من و تو در بین ماست دوستت دارم
نمیخواستم تنهایی را ، اما تنها تو را میخواستم
نمیخواستم بی کسی را
شدی تنها بهانه ، برای هر دلیل عاشقانه
تنهایی بود در بینمان ، اما جزئی از عشقمان
مثل اینکه من تنهایی در قلب توام
تمام زندگی ام هستی و خبر نداری که بی تو میمیرم…
باور نداری که در قلبم جز تو و عشقت کسی جایی ندارد
نمیدانی که با وجودت به من نفس میدهی
نمیدانی که با نفسهایت به من جان میدهی
و ای همیشه ماندگارم ، ای عزیزتر از جانم
با تو همیشه در اوج آسمانم ، با تو آرام ،
از عشق نمی هراسم آنگاه که تو عشق منی
نمیترسم از رفتنت آنگاه که تو هم عاشق منی…
تنها باور داشته باش عشق مرا ، غرق شو در وجودم و
ببین که لحظه به لحظه نفسهایم تو را میخواهند..
با تو همیشه مستم ، مست چشمهایت ،
هیچکس نمیتواند مرا از تو بگیرد،
و من مال تویی هستم که خیلی وقت است مال منی
من عاشق تویی هستم که خیلی وقت است به دنبال توام….
هوای دلـ ــم
عجیــ ــب برایت گرفتــ ـــه!
من و آسمانـــ ـــی از حرف های نگفـ ــته!
راستی
جسـ ـــارت نباشد
تو کی می آیــــ ــی ...؟!
حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم ؟
تو همونی که واسم ، یه روزی زندگی بودی
توی رویاهای من ، عشق همیشگی بودی
آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته
بی کسی عالمی داره ، واسه ما یه عادته
چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو ؟
آخه با چه جراتی به دل بگم نمون ، برو ؟
دل دیگه خسته شده ، به حرف من گوش نمی ده
چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده
بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم ؟؟؟؟
به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟
سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟
چه زیباست لحظه ای که من به
سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود !
چه زیباست لحظه ای که سر نوشت
با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد!
چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما !
این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ....
و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود !
آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم ؟
سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد ؟
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد حرفهای آخرت را
به خودت و همه گفته باشی
فکرِ برگشتن به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سَرَت بیرون کن
تـــــو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید ، بی تردید
کم می آوری ..
گفت مگر آن را دیده ای؟
گفتم نه در ان سوخته ام
کسی که بداند بعد از هر بار دیدنش باز هم قلبم
اولین نگاه می تپد
می شوم سراپا گوش
پُر می شوم از سکوت و نگاه
دستِ خودم نیست
آنقدر تردی
که می ترسم حتی حرکت پلک هایم
تورا بشکند ...
بگذار تا برایت از دلتنگیهایم بگویم
ای عاشق ِ هرچه عشق و ای لطیف ِ هرچه لطافت
من خاکسارانه خود را به پایت مینهم
یه دل گرفته
یه زندگی پر از خالی
من سرشارم از تنهایی …
تو از من – من از دل
تو می خندی…من می خندم
تو به من – من به روزگار
تو می گریزی…من می گریزم
تو از عشق – من از خاطره
تو می روی…من می روم
تو از اینجا – من ازاینجا
کاش می فهمیدی از اینجا … تا … اینجا
چقدر فاصله است !
کــه گاهــی حـــس مـی کنـم
عشــق را نسیـه به مـن داده ای
بی تـابــم !
نقـــد می خــواهـمــت …
و نـمـره ی من باز می شود صـفر !
هنوز نـبودنـت را یاد نگرفته ام …
که توي کوچـــــه ها داد ميزد :
... خاطـــــــره خشکيه ...
.... خاطـــــــــره خشکيه ....
اونوقت همه ي خاط ـ ـراتت ،
همونايي که ارزش گرفتن دمپايـــــــي پاره هم ندارن رو
ميريختم تو کيســــــه و ميدادم بهش
و ميرفــــت رد کارش !
دلت را خوش نکــن به این "دوســتت دارم هـــا"
تمــامـشان تاریـخ مصـرف دارن.
غمگینم
کسی شاید نمیفهمد
کسی شاید نمیداند
کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی
تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی
عجب احساس زیبایی
تو هم شاید نمیدانی …
کــــــه " بــــــی تابــــــم "
" دلـــ ـــم " تــــــاب میخواهــــــد ...!
و یــــــک هُــ ــــلِ محکــــــم ...
کــــــه دلـــ ـــم " هــُـــرّی " بــــــریــــــزد پاییــــــن ;
هــــــرچــــــه در خـــ ـــودش تلنبــــــار کــــــرده را .........!
Design By : MohammadDesign.IR |